متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

بهانه اول مهر و بوی ماه مدرسهــــ ...

عجب روزهایی بود تب و تاب و ذوق و شوق اخر تابستون برای شروع مدرسه... یاد کتاب های نو که هلاک بوی تازگی اش هستم بخیر نیمکت هامون بعضا درست و حسابی هم نبود ولی من آرزومه دوباره روی همون نیمکت های چوبی کهنه بشینم نمیکت ها ی که باید سه نفری می نشستیم دلم برای معلم های عزیزم تنگ شده برا مهربونیشون برا دعوا کردنشون برای کلمه به کلمه ای که بهمون یاد دادن دلم برای هم کلاسی هام تنگ شده برای نگاه مهربون و مظلومشون تنگ شده ماها مثل بچه های این دوره زمونه نبودیم واقعا بچه بودیم از دنیای بزرگترا بی خبر بودیم  و سر زبون دار نبودیم واقعا بچه بودیم دلم برای دعای اول صبح سر صف تنگ شده...از جلو نظام گفتن هامون... ...
30 شهريور 1393

مادرانگی...

عزیز دل مامان متین من درست زمانی که بین همه ی اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشی بشینی سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر رو التماس کنی ، اون وقته که خدا نعمتش رو ... منتش رو بر سرت تموم میکنه و نام زیبای مادر رو برازنده باقی اسمت می کنه... قصه تنهایی روزهای زندگیت تموم میشه. .. یکی میاد که تو به لطفِ بودنش بهترین حس ها رو تجربه می کنی و به ضمانتش وام مادرانه میگیری...  خودت به میل خودت ، خودتو از دفتر الویت ها داوطلبانه خط میزنی و یه نفر رو  مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی ... درست مثل مادرت یادم بمونه که ؛ همه ی اینا خستگی داره... نگرانی داره ... ...
23 شهريور 1393

مرد کوچک من

م رد کوچک مادر فدای قدو بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهایِ شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده اماده باشی برای مرد شدن تو قرار است مرد خوبی شوی مرد خوب بودن کار سختیست اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت... عشق چیز عجیبی نیست حسی است مثل موقع هایی که صدایم میکنی : مادر من میگویم : جان مادر و به همین مقدسیست عاشقی را کم کم خودم یادت می دهم لابه لای حروف الفبا و ...
18 شهريور 1393

اصلا میشه احساس نوشت ؟؟؟

نمیدونم چی بنویسم نمیدونم این همه احساس رو اصلا چجوری میشه نوشت؟ اصلا میشه احساس رو نوشت؟ این چند روز که  اسباب کشی کردیم بیشتر وقتم برای شماست و من خیلی لذت می برم از این حسی که این روزها دارم و باید از مادر گلم قدردانی کنم که هوای منو همیشه و همیشه داشته از روزی که اومدیم خونه باباحاجی اوقات فراغتم خیلی بیشتر شده مادرلیلا خیلی کمک حالم میشه  منم بیشتر وقتم رو میتونم باتو بگذرونم خیلی روزای خوبیه بیشتر از قبل وقتم باهات میگذرونم بازی های مختلفی باهام انجام میدیم باهام میریم پارک -خرید و... این جمله رو  زیاد شنیده بودم که می گفتن یک دختر با احساسات تره  و...  ولی متین من درست مثل...
14 شهريور 1393

و اما پدرت...

  پسرم ... متین جانم دوست دارم از پدرت بگویم تا بدانی چه لحظه هایی را با هم گذراندید... تو با تمام وجودت پدر را میخوانی گویی همبازی توست...  این است دوست داشتن اینکه امروز او را همبازی ببینی و فردا او را حامی زندگی ات بدانی... و من پیش بینی میکنم تو همواره برای مسائلت همواره او را می خوانی پدری پر از عشق و صبر برای تو ...برای پسرش... پدرت همان پدری است که من میخواستم برای فرزندم اینگونه باشد... پدری که بتواند برای شیطنت های  تو که گاهی اوقات غیر قابل تعریف است ...صبر راجستجو کند... واینجا همین لحظه که این متن را میخوانی بدان که من از او بخاطر اینگونه پدر بودنش همواره سپاسگذارم... ...
8 شهريور 1393

مسافرت 10 روزه

سلام عزیزتر از جانم... در تاریخ 93/5/24  برای یک عروسی به سراب تبریز دعوت شده بودیم در این سفر ما با خاله مریم مادرلیلا و عمو هادی -حسین و الهه راهی این سفر 10 روزه شدیم ا ین سفر بسیار خوش گذشت و تو در کنار حسین که خیلی بهش علاقه داری و خیلی خوب باهاش ارتباط برقرار میکنی و الهه در کنارهم خیلی خوشحال بودید ولذت می بردید ناگفته نماند جای بابا امین  وبابا حاجی خیلی سبز بود و نبودش برای من و تو خیلی حس میشد هر دو نفرشون به دلیل مشکلات کاری نتونستن در این سفر ما رو همراهی کنن انشالا سفرهای بعذی که در آینده پیش رو  داریم.. حالا میخوام به ترتیب برات بگم چی شد این سفر ما ... آغاز سفر.... روز پن...
2 شهريور 1393
1